گنجینۀ بی پایان
کتاب "گنجینهی بیپایان" دربرگیرندهی شش گفتار از بیانات حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی) میباشد، که به طور مشخّص به مسئلهی شناخت و بررسی جایگاه، اهمّیّت و ویژگیهای نهجالبلاغه پرداخته است.
تا کنون 4 جلد از بیانات معظم له در خصوص نهجالبلاغه به چاپ رسیده که گنجینهی بی پایان درواقع جلد چهارم است.
در این کتاب در ص 63 و 64 آن مطلبی از دوره امیرالمؤمنین علیه السلام نقل میکند که خیلی آدم را متأثر کرده و با امروز خودمان تطبیق میشود.
این برش از کتاب را در اینجا بخوانید:
... در زمان امیرالمؤمنین جبهه هایی وجود داشتند که با علی میجنگیدند و دقیقاً شعارشان شعار على بود؛ آن هم از چهرههای ممتاز و برجسته و سابقه دار مثلاً جبهه ی ناکثین یعنی بیعت شکنان که همان جبهه ی جنگ جمل باشند جبهه ی طلحه و زبیر و عایشه که با علی میجنگیدند، با چه شعاری میجنگیدند؟ با شعاری که دقیقاً خود امیرالمؤمنین هم آن شعار را میداد؛ شعار اسلام شعار طرف داری از حق یا جبهه ی قاسطین یعنی جبهه ی معاویه جبهه ی شام آن چنان حرف میزد و تظاهر میکرد که برای بیننده و شنونده ی بی طرف تردید به وجود می آمد که خب این چه میگوید، آن چه میگوید؟ این راست میگوید یا آن راست میگوید؟
شما نامه های معاویه به علی را نگاه کنید؛ دقیقاً مثل نامه های علی به معاویه است. امیرالمؤمنین مثلاً مینویسد: «من امیر المؤمنین علی بن ابی طالب إلى معاویة بن ابی سفیان، او هم در جواب مینویسد: من امیر المؤمنین معاویة بن ابی سفیان إلى علی بن ابی طالب؛ بعد او نمیگوید «من امیرالکافرین»، او نمیگوید «من امیرالمشرکین»؛ او هم خودش را امیر مؤمنان میداند بعد علی بن ابی طالب مثلاً در نامه مینویسد که ای معاویه تقوا پیشه کن از خدا بترس، خون مسلمانها را این جور به هدر نده؛ معاویه هم دقیقاً در جواب همینها را مینویسد: ای علی از خدا بترس بین مسلمانها اختلاف ایجاد نکن؛ «اتق الله»، تقوای خدا پیشه کن در تعبیرات معاویه خطاب به علی فراوان است.
خب، دو جبهه با هم دارند میجنگند با یک شعار، طبیعی است که هر دو هم حق نیستند؛ یکی حق است یکی باطل. مشکل على این است که جبهه ی روبه رویش یک جبهه ی صریح نیست؛ جبهه ای که با طرح یک شعار ناگهان علی بتواند مردم را از دور او متفرق کند نیست. هر چه علی بگوید او هم میگوید. البته علی بن ابی طالب حرف گفتنی در دنیا خیلی داشت اما همه ی حرفهای گفتنی لزوماً فهمیدنی هم نیست خیلی از حرفها است که آدم میتواند بگوید اما نمیتواند قول بدهد که شنونده های آدم بفهمند آن حرف را یا بپذیرند؛ و غم علی این است. اینکه شما شنفته اید علی بن ابی طالب میرفت لب چاه را باز میکرد و با چاه درد دل میکرد - حالا یا واقعیت دارد یا سمبلیک است؛ و هر چه هست حرف خوب و درستی است. برای خاطر این بود که جز یک عده ای که به علی ایمان می آوردند به خاطر اینکه او را می شناختند عبادتش را میدیدند و بدگویی معاویه را دورادور شنفته بودند جز یک عده ای که به دلیل خاصی علی را دوست میداشتند و به او مؤمن بودند جای این شبهه و اشتباه برای همه وجود میداشت که خب از کجا معلوم که این راست بگوید [اما] او راست نگوید؟!