جاسوسهای بین المللی
(بعد از اینکه من عکس شهید کریم حسنپور و پدرش ذوالفقار را در گروه گذاشتم تا چهلم آن مرحوم را اعلام کنم، آقا ناصر این خاطره را در گروه گذاشت که درخور توجه بود.)
روحشان شاد و یادشان گرامی
خاطرم هست بعد از شهادت شهید «کریم حسنپور» در روستای «کانی زرد» سردشت، حقیر، حاج حبیب و حاج یعقوب برای ادامه خدمت به سردشت رفتیم. (البته درخواست ما جبهه جنوب بود که سر از سردشت درآوردیم.)
همان روزهای اول و شروع تعهدات آتش بس با کشور عراق بود. (مرداد ماه سال 1367) مدتی چند با نیروهای «یونیماک» و خبرنگاران خارجی و ایرانی به مرزها رفتیم تا تردد آنها را عیناً به مبادی ذیربط اطلاع رسانی کنیم. همان روزها بود که در روستای اسلام آباد و حین مأموریت مرزی، متوجه تماس بی سیمی یکی از نیروهای یونیماک با طرف عراقی شدم. او باید انگلیسی صحبت میکرد اما عربی صحبت کرد. یارو افسر یونیماک که به نظر آفریقایی بود هیجانی و دستپاچه بود. این ماجرا برایم بسیار مهم وتعجب آور بود. موضوع را در فرصت مناسب و به نحو ممکن با بی سیمی که همراه داشتم به ستاد اطلاع رسانی کردم. گویا همان دقایق اولیه رئیس اداره به ارتش (نیروهای تیپ 23 نوهد) به فرماندهی سرهنگ «یزدان ستار» در منطقه مأموریت داده بود شنود منطقه ای را سریعاً انجام دهند آنها هم سریعاً تماس های دوم و سوم را به وضوح و عالی با نیمکره شنود کرده بودند. بعد از برگشت نیروهای یونیماک از مرز، موضوع مکالمات را بچه های ارتش و برون مرزی ما ریز بررسی نمودند. چون تمام مکالمات به زبان انگلیسی و بعضاً عربی بود یکی از نیروهای اداره بنام آقا مصطفی که استاد زبان انگلیسی بود به همراه من به مقر ارتش در شهر رفتیم. سروان صادقی از نیروهای زبده ارتش مسئول اتاق 127 یا دَسک ارتش بود. چهار پنج نیروی 127 هم در آن جلسه بودند که بسیار تیز هوش و عالی بودند هم کُردی را فول صحبت میکردند و هم عربی میدانستند و هم به زبان انگلیسی همانند زبان مادری شان تسلط داشتند. من هم بخاطر اعتماد بنفس عجیب و خدادادی توانستم منبر را به دست بگیرم، تمام تماس ها بررسی شد بعد از چند ساعت متوجه شدیم طرف عراقی به نیروی یونیماک با زبان عربی در پشت بی سیم از نیروهای «یاکوزاها» صحبت میکنند این جمله برای ما و ارتش بسیار مهم اما بسیار گنگ و نامفهوم بود.
من سریعاً با دوست عزیزم علی آقا در اداره تماس گرفتم. او کارشناس عالی در خصوص منافقین بود. او عالی بود واقعاً عالی هم تسلط داشت. هم بیشتر نفرات منافقین را یکایک و با بیوگرافی کامل میشناخت، ممکنه این یک نکته برای دوستان عجیب باشد اما ایشان چنین شخصی بود که در خصوص آنها کم نداشت.
مطلب رو همینطوری و خیلی شانسی از وی پرسیدم و گفتم علی آقا چنین کلمه ای در مکالمات یونیماک با طرف عراقی مطرح شده نظری در این رابطه دارید؟ او در اولین فرصت گفت اونا دارند از سازمان میگن، نوار مکالمه شان کو کجاست؟ گفتم: در ارتش هست.
او ظرف چند دقیقه در محل ارتش حضور یافت. علی آقا در همه امورات مشکل گشا بود در اولین ثانیه ها با قاطعیت گفت اینها سازمان هستند و اضافه کرد، سازمان چند روز پیش یک نیروی هفتاد الی هشتاد نفری با تجهیزات کامل را از حوزه خانقین حرکت داده، منتهی معلوم نشده کجا رفتند و کجا مستقر شدهاند لذا از این مکالمات و رمز یاکوزاها و اطلاعات اخیر ما از پادگان کرکوک بنظرم سازمان در یکی دو روز گذشته در بلفت مستقر شده است که بسیار خطرناک و مهم است.
موضوع از سوی ارتش سریعاً پیگیری شد نیروی مشکوک یونیماک که تماس گرفته بود و ارتبات نا مطلوب داشت و شب ها در مهاباد استراحت میکردند بدون هیچ حرف و حدیث و با پوشش مناسب عذرش خواسته شد و از تیم و حتی از ایران اخراج شد.
اتاق 127 از آنروز کمک حال ما شد هر دستوری علی آقا میداد اجرا میکردند. سریعاً از طرف آنها به نیروی زمینی تلکس رمزی و محرمانه ارسال شد. ارتش و سپاه سریعاً مطلع شدند که منافقین در بلفت مستقر شده اند و قصد عملیات نظامی و پیشروی در حوزه سردشت را دارند. (سازمان منافقین با عنایت به چراغ سبزی که آمریکایی ها داده بود در نظر داشتند یکی از شهرها را تسخیر نموده و سپس با هماهنگی دمکرات و کومله و...از نیروهای آمریکایی درخواست کمک نماید و آن منطقه را در مدار عملیاتی مورد نظر قرار دهند.) همان روز و فردا نیروهای تازه نفس رسیدند و چون طبق نظر یونیماک مستقیماً نمیتوانستند به مرز بروند لذا در پشت خط و در موقعیت مناسب مستقر شدند. منطقه مورد نظر قُرق شده بود و پر التهاب. همه در آماده باش کامل قرار گرفتند.
اتاق 127 به فرماندهی سروان صادقی تمام بی سیم ها را ریز شنود میکردند و لحظه ای به ما اطلاع رسانی میکردند. بیشتر شب ها من نزد آنها بودم. تماس های مشکوک از سوی آقا مصطفی کشف رمز و سپس آنالیز میشد و میشود گفت ریز اطلاعات را هر دقیقه داشتیم.
در بلفت و قسمتی از منطقه دو پازا نیروهای ماکو وحاج سلیمان جعفرزاده مستقر بوده و از روحیه بالایی برخوردار بودند. همان روزها بود که از ارومیه هم نیروهای قدرتمند و روحیه بخش سپاه رسیدند که نفراتشان بیشتر از دوستان ما و پایگاه با عظمت ثارالله بود. همان روزها از سوی علی آقا منابع دوبل با در نظر گرفتن شرایط و پوشش های متعدد چون کاروانچی ها و... به عراق اعزام شدند. نیروهای سازمان طبق کدهای اطلاعاتی از قبل تعیین گردیده و حساب شده در مسافرخانه ها وخانه های امن قلعه دیزه و رانیه ملاقات کردند. اخبار فریب و بسیار کارگشای منطقه به آنها داده شد. آنها متوجه شدند در صورت تحرک و هر گونه اقدام، کاملاً قتل عام خواهند شد لذا یک هفته طول نکشید منافقین بعد هماهنگی با استخبارات کرکوک از حوزه بلفت سرافکنده خارج شدند و دُمشان را گذاشتند روی کولشان و به کرکوک رفتند و برنگشتند.
خیالمان از این بابت راحت شده بود دیگر هیچ تهدیدی وجود نداشت. همان روزها چندین فرمانده ارشد ارتش و سپاه و اداره با هلی کوپتر به سردشت آمدند. همه ما (بصورت محرمانه) مورد تشویق قرار گرفتیم!
نیروهای ارتش بحمدالله همگی ترفیع گرفتند. سروان صادقی سرگرد و به شهر سقز منتقل شد وفرماندهی یگان دیگری را عهده دار گردید.
برای ما که سه نفر بودیم و نیروهای اتاق بی سیم سپاه، مبلغ 2500 تومان پول نقد دادند که انصافاً خیلی پر برکت بود همراه با یک تشویق نامه اداری عالی.