بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خواب قرضی

سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ
از راست برادر جانباز محرم مصطفوی، شهید مهدی باکری..............................................................................(داستانک)چشم­هایش کاسه خون شده بود. گویی خواب را همانجا کشته بود.همه وزن بدنش آویزان پلک­هایش بود. ابروهایش را تا وسط پیشانی­اش بالا کشیده بود تا پلک­ها روی هم نیافتد. حرف­هایی که از دهانش بیرون می ­آمدند، گاه لابلای جملات به خواب می ­رفتند و مفهوم نمی­ شد. تنها از پیش و پس کلمات می­ فهمیدیم که منظورش چیست. وضعیت بچه ­ها را در خط پی­ گیر بود. بعد از نماز صبح توی آن تق و توق نمی­دانم کی به خواب رفته بودم که بی­سیم­چی بیدارم کرد. آفتاب از زمین یک وجب بالا رفته بود. پس دو ساعتی خوابیده بودم. اما همین دو ساعت نفسم را باز کرده بود. اما «آقا مهدی» هنوز بچه ­ها را رصد می­ کرد تا به مقصد برسند. کاش می­ شد خوابم را به «آقا مهدی» قرض می­دادم!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۱۱
حسین غفاری

مهدی باکری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی