جان فدا
هرکس می خواهد برای سردار سلیمانی کاری انجام دهد به دمی یا درمی یا قدمی یا قلمی!
دستی بر قلم بردیم و خودش یاری داد تا این چند بیت قلمی شود:
در این میدان جانبازی، تو سرباز سرافرازی
به هرجا می رسد نامت، حرم در سینه می سازی
دلت باغ جمال او، پر از عطری چنان خوشبو
سحر چون قامت افرازی، مقام از سرو اندازی
رفیقی با دل آرامت، دلم را برده این نامت
بیا قسمت کن ای «قاسم»، مرا هم بال پروازی
«چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را»
ندیدم در همه عمرم، چنین چشم نظربازی
تو احرام سفر بستی، حرامی را تو ره بستی
برای یار محبوبت، چه خوش کردی تو سربازی
بر آن سرو خراسانی، تو سرداری، «سلیمانی»
تو مردی، مرد میدانی، هَزاران را تو آوازی
«سلیمانی» «سلیمان» شد، چو قربانی جانان شد
بر این مکتب چو دل بازی، تو را باشد سرآغازی
حدیث از «باکری» گفتی، تو هم پاکیزه جان دادی
به یارانت تو مهمانی، به «همت» یا که «خرازی»
بر این دلهای تفتیده، ببار ای چشم خشکیده
مگر بر تربتش سازی، گلستان از گل نازی
حسینی یا که عباسی، سر و دست از بدن بازی
برای خیل مشتاقان، چه زیبا جلوه پردازی
حسین غفاری
دوشنبه 12 دی ماه 1401
شب شهادت سردار سلیمانی