تفحص خاطرات
از راست شهید علی حمدالهی، حسین غفاری، تابستان 1365، دزفول پادگان شهید مهدی باکری لشکر 31 عاشورا
جنگ به ظاهر تمام شده است!
گروههای تفحص ایجاد شدهاند تا خاطرات زمین را بکاوند و کلمات مبارکی را که در صفحات سرخ زمین قرار گرفتهاند را بردارند و به آغوش کتاب خانوادهاش برگردانند.
گروههای تفحص به سراغ رزمندگانی که در عملیاتها حضور داشتهاند میروند. خاطراتشان را روی زمین پهن میکنند تا محل گنجهای پنهان را شناسایی کنند. جیر جیر شنی بیل مکانیکی و صدای برخورد بیل و کلنگ به زمین، سکوت خاک را به هم میریزد. حافظهی زمین را میکاوند تا «آینههای خاکی» را از زمین بیابند. میشود تمام آسمان را در این آئینهها دید.
من نیز باید خاطراتم را تفحص کنم!
گروههای تفحص تنها جسم شهدا را از زمین بیرون میکشند. اما در خاطرات من، شهدا نفس میکشند. میخندند. حتی گاهی نصیحتم میکنند. خودم را در آینه نگاه میکنم. پیر شدهام. اما آنها پیر نمیشوند! به همان شکلی هستند که در آخرین قاب نگاهمان افتادند.
حضوری بسیط و مجرد یافتهاند و همه جا حضور دارند و به ما گرفتاران مَحبس زمان مینگرند. خاطرهها چون آب زلالی دراین کوزهی جانم ریخته و گاه از تراوش آن خنک میشوم.
«علی حمدالهی» همچنان میخندد. «سعید خیرآبادی» هنوز مزاح میکند و «کریم حسنپور» معلم ابدی شده است.
این دانههای خاک جانم به آب یاد، میرویند. جوانه میزنند. شکوفه میدهند و چه میوههای شیرینی به بار میآورند. و شهدا چه لطفها دارند که از روزی خودشان به ما هم میچشانند.
«أُولَئِکَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ فَوَاکِهُ وَهُمْ مُکْرَمُونَ» (صافات، 41 و 42)