بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

در مسیر مبارزه

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۳۷ ب.ظ

دیشب (26 اسفند 1403) به مناسبت چهلمین سالگشت شهادت آقامهدی باکری مراسمی به همت حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد که جمعی از دوستان در آنجا به خاطره گویی پرداختند از جمله آقایان صمد عباسی، جعفر باقری، الهویردی علیپور اقدم و آقای بهزاد پروین قدس و ... 

چند نفر هم اشعار خود را سرودند که از جمله مهمان گرانقدر آقای علیرضا قزوه، وحید طلعت، حبیبی و ...

در انتهای برنامه هم کتاب «درمسیر مبارزه» رونمایی شد. 

این کتاب در واقع پایان نامه مرحوم آقای ایرج تقی زاده فاضل بود که در مقطع کارشناسی ارشد تحت عنوان «بررسی و تبیین مبارزات سیاسی و اجتماعی شهید مهدی باکری» نگاشته شده بود. آقای تقی زاده فاضل که خود از نیروهای لشکر 31 عاشورا بوده و بارها مجروح شده بود، این پایان نامه را به خوبی به ثمر رسانده بود که صلاح دیده شد تا به کتاب تبدیل شود. مقدمات آن انجام و این حقیر آن را به شکل کتاب آماده و زندگی نامه مختصری از ایشان در پایان آن آوردم. متاسفانه آقای تقی زاده در اردیبهشت همین سال به رحمت خدا رفته بودند. ان‌شاءالله با شهدا محشور باشند. 

 

آقای ایرج (محمد) تقی زاده فاضل

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۳۷
حسین غفاری

مرحمت

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۳۱ ب.ظ

آقای صمیمی، مشاور مدرسۀ ما که اهل اطراف مشهد هستند و به‌خاطر ادامه تحصیل خانمش ارومیه هستند، تعریف می‌کرد دختر خردسالم با دیدن پویانمایی «مرحمت» عاشق این شهید شده بود. در مشهد که بودیم که اصرار داشت برویم مزار او را ببینیم!

من با همان عالم کودکی‌اش می‌گفتم اوووووه راه تا اردبیل زیاده. آنقدر اصرار کرد که ناچار شدم گفتم هروقت رفتیم ارومیه از آنجا می‌رویم که راه نزدیک است. تابستان که تمام شد در اواخر شهریور آمدیم ارومیه که دخترم یادآور قولی که داده بودم شد. دست بردار نبود.

شال و کلاه کردیم که برویم اردبیل!

رفتیم مزار شهدای آنجا و از چند نفر رهگذر پرسیدم که مزار شهید «مرحمت بالازاده» کجاست ندانستند!

دیدم یک اتوبوسی نگه داشته، انگار اردویی چیزی باشد و چند نفر پاسدار آنجاست. گفتم حتماً اینها می‌شناسند.

تا پرسیدم مزار مرحمت... گفتند همینجاست!!

به دخترم گفتم این هم مزار مرحمت.

آن برادر پاسدار که فهمید من ترک زبان نیستم ماجرا را پرسید و من هم برایشان تعریف کردم. همه ریختند سر دخترم و او را تشویق کردند و هدایایی هم به او دادند.

آن برادر پاسدار گفت: کارگردانی شهدا را ببین! ما قرار نبود بیائیم اینجا که ناخودآگاه از اینجا سردرآوردیم و شما هم از کجا به اینجا آمدید تا دخترت یک روز به یادماندنی را تجربه کند نه مزار بی زائر را!

تازه دوزاریم افتاد که ما و دیگر زائرین آن روز، به مرحمت «مرحمت بالازاده» آنجا دعوت شده بودیم.

(به روایت دوست عزیزم علی اصغرزاده)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۳۱
حسین غفاری