Unknown
پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۸۶، ۰۴:۳۴ ق.ظ
این همه معصومیت و این همه اطمینان می تواند این چنین خنده هایی را به صورت نقش بندد آن چنانکه حالا بعد از 25 سال بنشینی و حسرت این صورت ها را بخوری . شهید علی حمدالهی از آدم هایی بود که می خواست فرد مفیدی باشد نه فرد مهم . مفید بودن یعنی برایت فرق نکند در کردستان که بودی در حد فرمانده تیپ باشی اما به جنوب که آمدی در گوشه ای از لشگر 31 عاشورا در گردان قاسم (س) در گروهان انصار الحسین به زور مسؤول دسته ات بکنند آن هم با کلی مکافات معاونت دسته را قبول کنی . اما توی خط بهترین جنگاور باشی . وقتی قراره زحمتی قبول بشه فرد اول باشی . باور کنید بعضی ها را ما از روی آثارشان می شناسیم و برخی را از سیره هایشان . تا با برخی زندگی نکرده باشی نمی توانی بفهمی که این آدم کیست . این ها رفتند دریغ از اینکه مکاتباتی از آن ها برجای ماند . این جور آدم ها مصداق انا لله و انا الیه راجعون هستند از سوی خدا آمدند و با خدا بودند تا از این دنیا رخت اقامت بر بستند. ما فکر می کردیم جنگ حالا حالا ها هست . اما آن ها براستی می گفتند این روزها به پایان خواهد رسید و روزی تاسف این روزهای از دست رفته را خواهیم خورد . ما لابلای عملیات ها سری هم به دانشگاه می زدیم ولی آن ها در دانشگاه عاشورا ماندند تا حسینی شدند . برای شادی روحشان صلوات
۸۶/۰۱/۲۳
علی قربان گیسوی کمندت
تو گل بودی نه وقت چیدنت بود
جوان بودی نه وقت مردنت بود
...
مرا به باغ خاطره های دور وراز بردی حسین جان
جانها فدایت!
همین!