Unknown
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۶، ۰۳:۳۸ ق.ظ
هو اصلاً به مخیله ات این فکر خطور می کند که ما هم و تو هم می میری ؟فکر می کنی وقتی مردی برای کسی هم اهمیتی دارد ؟من بهترین هدیه آسمانیم را ، مادرم را به خاک سپردم و آمدم. حالا چندین سال از فوت او می گذرد. گاهی در گیر و دار زندگی فراموشش می کنم . ماه ها یادم می رود بروم به درخت سروبالای سرش آب بدهم. درخت هم می داند و توقعی از دنیا ندارد . خودش به کم آبی و هدیه های آسمانی عادت کرده است.خیلی ها از جبهه می نویسند ولی بار ها دیده ام که کسانی برای هزارمین بار فراموش می شوند . کسانی که در دوران حیاتشان دوستان زیادی داشتند ولی هیچکدام مطلبی در جایی برایشان ننوشته . عبدالرضا پوروهاب برنجی، محمدعلی حبیبی، غلامحسین پادار، مرتضی میلانی ، احمد شرافت دوست ، مجید دیانت ،غلامحسن قره گوز، عادل حداد ، جابر سیفی و... بسیاری که به نهانخانه اسرار رفته و توشه ها برداشتند ولی هیچ نمی از خود بروز ندادند و عارفانه راه آسمان را گرفتند و اینک یادی از آن ها نمی شود .خیلی ها حالا از آن بالا بالا ها برایم می خندند که چرا ساعت دو نصف شب نشسته ام و این ها را می نویسم تا که در وبلاگم بگذارم. می گویند بلند شو و دو رکعت نماز با اخلاص بخوان ، شاید عنایتی شد و تو را هم از این خارستان دنیا چیدند!دنیا خیلی کوچک است و دلهای برخی کوچکتر.بیایید خودمان را بکشیم و خود را تا قبر مشایعت کنیم و در احوال مشایعت کنندگان نظری بیافکنیم و بعد که همه رفتند ببینیم که چه کسی تا عصر کنارمان خواهد ماند و شب !این ها حرفهای ترسناکی نیستند . این ها واقعیات هستند . بیایید با خود پنجره ای ببریم تا آنجا آن را به روی بهترین نسیم که از سوی رفقای شهیدمان می وزد باز کنیم .باید این زندان تن را حفره کرد باید این سر را برون از صحنه کرد
۸۶/۰۵/۲۳
و من....
چقدر سنگینم...