خاکریزهای خالی
جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۹ ق.ظ
شب برای به هم ریختن سازمان دشمن زدیم به خط.
قرار بود توی گرگ و میش هوا برگردیم خط
خودمان.
نماز صبح را با تمام خستگی ها در خواب و
بیداری خواندم.
شب را نمی دانم سر از کدام خط درآورده بودم.
دو سه نفر دیده بان در کنارم بودند.
راه افتادم بروم تا بچه های گردان را پیدا
کنم.
دو سه دقیقه راه که رفتیم دیدم خاکریز دارد
کوتاه و کوتاهتر می شود.
آنقدر که دیگر باید دولا دولا را می رفتم. از
همان قسمت کوتاه خاکریز، دیگر نیرویی نبود.
پشت خاکریزخالی بود!
کلی راه رفتم تا به نیروهای گردان رسیدم. اما
هنوز مانده بودم که خاکریزهای خالی چگونه مقاومت می کردند؟!