بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شب یلدای ماندگان

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۴ ب.ظ
هر شبم «یلدا» شده از فرقت سیمای تو در زمستان مانده بی رخسارت این شیدای تویا شبم را روز کن از آن جمال ماهتابیا زمستانم بهار از آفتاب کوی تو حسین غفاری
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۴
حسین غفاری

میلاد پیامبر و امام جعفر صادق

شنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ق.ظ
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۶:۱۳
حسین غفاری

محدث ارموی مدفون در شاه عبدالعظیم حسنی

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ
از راست آقای طیبی و منسنگ قبر میر جلال محدث ارموی........................................................................برای مأموریت کاری رفته بودیم تهران (20 آذر 95) بعدازظهر دوست عزیزم آقای طیبی پیشنهاد کرد برویم شاه عبدالعظیم حسنی. استراحت کوتاهی کردیم با مترو رفتیم شهر ری و از آنجا حرم. حدیثی از امام هادی علیه السلام که می فرماید :نَّکَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِیمِ عِنْدَکُمْ لَکُنْتَ کَمَنْ زَارَ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّاگر قبر عبد العظیم حسنی را در شهرتان (ری) زیارت کنی مانند آن است که امام حسین را زیارت کرده باشی، چشمهای آدم را قلقلک می داد که اشکی بچکانی و خدا را شاکر باشی. دم اذان مغرب بود رسیدیم. ابتدا رفتیم نماز خواندیم. بعد رفتیم زیارت. گوشه حیاط تلویزیون تبلیغاتی بود که علمای مدفون در حرم را می نوشت که ناگاه اسم محدث ارموی آمد. رفتم در رواق بین الحرمین قبرش را پیدا کردم و به این عالم وارسته و واقعا محدث و در ضمن همشهریمان فاتحه ای خواندم. عالمی که قدر او در خود ارومیه مغفول مانده است. هر چند در زمان مسئولیتم در شهرداری سردیسی از ایشان را در ائللر باغی نصب کردیم ولی این کم است!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۲
حسین غفاری

بازگردانده شده

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۶ ب.ظ
رمان«بازگردانده شده» نوشته انوشه منادی در 155 صفحه از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.قهرمانان نوجوان رمان «بازگردانده شده» با زاویه متفاوتی به جنگ پرداخته اند. این رمان  به موضوع درگیری های کردستان عراق و کردستان ایران در دوران جنگ تحمیلی می پردازد. این کتاب روایت گر زندگی سه دوست است که در غیاب مردهای روستای بژی در عراق مجبور به اداره ی خود و خانواده هایشان هستند. آن ها به روایت زندگی عادی خود و جغرافیای جنگ برای ما می پردازند. «به روژ» راوی ماجراست و «ژیار» و «پش کات» دیگر قهرمانان کتاب هستند.این کتاب با تصویرسازی زیبایی از واقعه جنگ که در آن سو(عراق) همچون شبح مرگ است و وقتی از دست صدام به سمت ایران فرار می کنند جلوه دیگری را از جنگ می بینند. پیشنهاد می کنم این رمان را حتما بخوانید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۶
حسین غفاری

تلگرام رزمندگان

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ق.ظ
این برگ تلگراف را یادگاری نگه داشته بودم. وقتی تعاون گردان می آمد و به هر نفر یکی یه دونه می داد. خیلی از بچه های شهرستانی تلفن در منزلشان نداشتند. سال 61 ما هم نداشتیم. زنگ می زدیم خانه پدر زن برادرم مرحوم آقای برنجی پدر شهید عبدالرضا برنجی، مادرمان را می خواستیم و ...همین تلگراف چقدر خوب بود. خلاصه و مفید و مختصر :من حالم خوب است. تمامحالا تلگرام جای تلگراف را گرفته . پیام ها توی هوا به هم پاس داده می شود. چقدر دروغ در آن پیدا می شود. چقدر گناه چقدر حرف اضافهآخرش هم نمی فهمیم طرف حالش خوب است یا نه؟!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۸
حسین غفاری

مردان نبرد

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ق.ظ
اعزام به لشکر عاشورا/ من و شهید سعید خیرآبادی.....................................................................چقدر خاطره ها با تو دارم.گویی تو بیش از 22 سال در این جهان بودی.و من در زمان ایستادمو تو رفتی تا زمانه به یاد داشته باشدمردان نبرد چه کسانی بودند.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۰۵:۲۸
حسین غفاری

فرمانده لشکر

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۷ ق.ظ
در کنار خیابان به هوای مداحی، مداحان دسته های عزاداری سینه می زد.چشمم که به ایشان افتاد دوربین را به سمتش گرفتم و این عکس را به حافظه تاریخ سپردم. عاشورای سال 1391 ش بود.تیمسار ذکیانی را از دور می شناختم . اما وقتی در تهران برای دیدن پسر برادرش یعنی دکتر ذکیانی خودمان می آمد خوابگاه کوی دانشگاه بیشتر شناختم. مرحوم محمدذکی ذکیانی فرزند بیوک آقا در سال 1306 متولد شده و دوران تحصیل را با حجت الاسلام حسنی در روستای بزرگ آباد گذرانده است. او هرچند در بهمن ماه 1356 بازنشست شده بود لکن پس از پیروزی انقلاب برای همراهی انقلابیون فراخوانده شد و مسئولیت لشکر 64 را بر عهده گرفت. و دیروز همزمان با شهادت پیامبر اسلام و امام حسن مجتبی دار فانی را وداع گفت. خدایش بیامرزد.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۰۲:۵۷
حسین غفاری

خاکریزهای خالی

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۹ ق.ظ
شب برای به هم ریختن سازمان دشمن زدیم به خط. قرار بود توی گرگ و میش هوا برگردیم خط خودمان. نماز صبح را با تمام خستگی ها در خواب و بیداری خواندم. شب را نمی دانم سر از کدام خط درآورده بودم. دو سه نفر دیده بان در کنارم بودند. راه افتادم بروم تا بچه های گردان را پیدا کنم. دو سه دقیقه راه که رفتیم دیدم خاکریز دارد کوتاه و کوتاهتر می شود. آنقدر که دیگر باید دولا دولا را می رفتم. از همان قسمت کوتاه خاکریز، دیگر نیرویی نبود. پشت خاکریزخالی بود! کلی راه رفتم تا به نیروهای گردان رسیدم. اما هنوز مانده بودم که خاکریزهای خالی چگونه مقاومت می کردند؟!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۵ ، ۰۵:۴۹
حسین غفاری