حمید فرخی
از کتاب براده های خورشید(تاریخ شفاهی گردان جندالله ارومیه)
به نقل از ناصر مهد قره باغ:
دو تا از کمینها را با احتیاط کشیدیم عقب. عراق هم دنبال اینها آمد بالا. دم ورودی کانال میر اروج (میر اروج سیدرضایی از شهدای اهل خوی که در تاریخ 31 تیرماه 67 به شهادت رسید) را عراقیها گرفتند و شهیدش کردند. هوا داشت روشن میشد. بعضی وقتها که بچهها این میر اروج را اذیت میکردند؛ به جای واکنش میگفت من شهید میشوم آن وقت دلت میسوزد.
عراقیها ریختند توی کانال و درگیری رودررو شد. حمید به من گفت برو به سمت کانال. نباید کانال دست آنها باشد. قارداش هم به سمت جلوی ما آتش گشود. علی صدیقی هم کمک میکرد. یکی دو نفر بسیجی با من آمد که از پایگاههای بسیج شهری آمده بودند. درگیری در کانال با نارنجک انجام گرفت.
دیدم حمید فرخی تیمم کرد نماز بخواند. خواند و تمام شد و دستش را دراز کرد و گفت قول میدهید تا آخرین قطره خونمان مثل مرد اینجا بجنگیم؟ گفتیم ما آمدهایم بجنگیم دیگر. گفت نه میخواهم ببینم هرکس که میخواهد برود، برود. بقیه بمانند و مردانه جنگ کنند. ما هم دستمان را گذاشتیم روی دستش، انگار که بیعت میکنیم. گفتیم میجنگیم. علی خرسندی، گلابعلی سلطانی، عین الله فرجی، مجید اسلامی و چند نفر از بچههای سرباز کرمان هم بودند. یکی از این سربازهای کرمانی که اسمش یادم رفته، برگشت به حمید آقا گفت خداوند ما را زودتر از شما به شهادت برساند. چون شما فرمانده هستید و باید زنده بمانید. بعداً این سرباز تیر به سرش خورد. البته شهید نشد. گلوله از پشت چشمهایش رد شده بود. به من میگفت نگاه کن ببین چشمهایم سرجایش هست؟ بیرون که نریخته؟