بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

حافظه تاریخی

جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۴۵ ق.ظ

 

بازنمایی حافظه تاریخی ما در سخنرانی آقای «وحید جلیلی» در جمع دانشجویان که به نوعی اغتشاشات اخیر را رصد می کند. 

بلوای بدویّت مدرن یا کاریکودتای تمدنی

حتما توصیه می کنم که بخوانید. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۱۱:۴۵
حسین غفاری

بنا عرف الله

پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۲۴ ق.ظ

فاطمی نیا

 

در دوران دانشجویی در تهران از سال 64 به خدمت استاد سید عبدالله فاطمی نیا می رسیدم. 

بعدها به منزلشان هم می رفتم. تا اینکه از سال 1369 به اصفهان رفتم و ماندگار آنجا شدم. 

اما در چندین دهه در طول سال، استاد به اصفهان دعوت می شد و ما هم پای ثابت حضور بودیم. 

روزی از ایشان درخواست مطلبی کردم و ایشان این یادداشت را به من و همسرم دادند:

بسمه تعالی 

جناب حسین آقای عزیز؛ و خواهر بزرگوار

انشاء الله توحید خود را قوی کنید و به این مرحله نمی توان رسید مگر از طریق تمسک به اهل بیت علیهم السلام. زیرا فرمودند: «بنا عرف الله» و توسل به حضرت صدیقه کبری یادتان نرود وجود نازنین آن حضرت منشاء خیر است. التماس دعا 

اصفهان 13 رجب 1412 هجری قمری 

فاطمی نیا

(برابر با 29 دی ماه 1370 ش) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۹:۲۴
حسین غفاری

عارفان شهید

يكشنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۳۵ ب.ظ

علیرضا امامی

شهید علیرضا امامی یگانه از شهدای اردبیل است که متولد 30 شهریور سال 1348 بوده و در عملیات بیت المقدس 2 در تاریخ 2 بهمن ماه 1366 در تپههای الاغلو به شهادت رسید. 

از سال 1365 که با ایشان آشنا شدم فهمیدم دبیرستانی است و همزمان با ورود به دبیرستان دروس حوزه را هم خوانده و از شاگردان مبرز سید حسن عاملی بودند. 

با آن سن کم خوددنیایی از عرفان بود و برای ما دروس مختلف از اخلاق و تجوید و قرآن و ... می گفت.

بعد از عملیات کربلای 5 در سال 1366 مکاتبه ای با ایشان داشتم که جواب آن هر چند دیر هنگام ولی بسیار عالی نوشته شده است که امروز برای اولین بار آن را منتشر می کنم تا تذکری دوباری برای من باشد و یادگاری برای دوستان.

از راست نفر اول شهید علیرضا امامی، بندر رحمانلو سال 1366 قبل از عملیات بیت المقدس 2

.................

 

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه شهید علیرضا امامی یگانه به حسین غفاری

آدرس فرستنده: اردبیل، محله اوچدکان، کوی مسجد کبود، پلاک 82، علیرضا امامی یگانه

آدرس گیرنده: ارومیه، خیابان شهید مدرس، کوی 8، پلاک 7 [3]، منزل آقای غفاری بدست برادر حسین غفاری برسد.

...........

متن نامه:

بِسمِ المَحبوب و مِنهُ الاِستِعانه و الاِعتصام

به خدمت باسعادت برادر عزیز و بزرگوارم حسین غفاری نَوَّرالله قَلبَهُ الشریف برسد ساعت2:15 نصف شب روز شنبه 7/5/66 می‌باشد. تازه از سرعین که به‌اتفاق برادر جواد(1) و سایر همرزمان کوی محمدیه(صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین) رفته بودیم، برگشته‌ام و تا موقع نماز بهترین فرصت برای انجام ‌وظیفه و به نوشتن نامه پیدا کردم. خواستم که در این دل شب که بیش‌از هرروز دیگر یاد هجران و دوری شهدای همرزمم قلبم را تنگ کرده، با شما از فرسخ‌ها فاصله بیاد آن شب بارانی، درد دلی با هم کرده باشیم. اول باید در این گفتگو نمود که «اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى وَ اَفْرَطَ بى سُوءُ حالى وَ قَصُرَتْ بى اَعْمالى وَ قَعَدَتْ بى اَغْلالی»(2) ، یعنی خداوندا مصیبت من سنگین شده‌است «اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى ما رَبِحَتْ تِجارَتی وَ حَسِرَت نَفسی»(3) یعنی خدایا با سرمایه‌ای که دادی قدری از آن رفته و قدری از آن مانده. نه نفع برده‌ام نه سودی به چنگ آورده‌ام. نه نقدیکه به بازار آخرت ببرم و با او متاعی خریداری کنم. چه بازار، بازاریکه در او جز نقد خالص قبول نکنند و صرافش ماهر است، قلب(4) قبول نمی‌کند.

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى» خدایا دردم سنگین شد. تخم به من داده‌ای و مرا به مزرعه دنیا فرستاده‌ای. اینجا را مزرعه آخرت قراردادی. نه تخمی، نه شخمی، نه نسیمی، نه در جوانی زرع پیشکاری نه در پیری زرع پسکاری، نه صیفی(5) نه شتوی.(6) نمی‌دانم فردا که می‌رویم وقت درو چه درو می‌کنیم؟

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى» بسیار باید بگویم دردم سنگین شده‌ است. در این دریای سیاه دنیا افتاده­ام و در گرداب‌ها مبتلا شده‌ام. نه شناگری کردم، نه به ساحلی رسیدم. نه به کشتی نجاتی نشستم. نمی‌دانم این غرقاب ها که برای من مهیا شده آخرِ آنها چه می‌شود. در دریای سیاه دنیا غرق شدم بعد باید در قبر غرق شوم بعد در قیامت. از آن غرق آخری می‌ترسم. آه، آه!

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى» خدایا دردم سنگین شده. الان که این‌جا هستم خود را دست دشمن داده­ام. نفس اماره دشمن، شیطان هم دشمن. مطیع هر دو شده‌ام. می‌ترسم بمانم بر این حالت و از این دو دشمن منتقل به دشمنی‌های بعد از این شوم.

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى» خدایا دردم سنگین است، بلایم سنگین. راه‌ها در پیش دارم. غریبم. از این عالم که می‌روم، در این راه‌های دور نه آشنایی دارم، نه منزل، نه رفیق، نه توشه، نمی‌دانم منزل کجا است. می‌ترسم در آن عالم ویران سرگردان به منزل بمانم فَکذلک در همه این عوالم.

«اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى» خدایا دردم سنگین شد. آتش‌های گناهان همه در وجودم شعله گرفته‌ است که ملائکه، وقت نماز می‌گویند: قُومُوا إِلَی‏ نِیرَانِکُمُ‏ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِکُمْ(7) برخیزید و آتش‌هایی که افروخته­اید در پشتهایتان، و به نمازها آن آتش‌ها را خاموش کنید. می‌ترسم این آتش‌ها بمانند وقت احتضار، آتشِ احتضار هم بیاید بر آن‌ها افزوده شود. آتش قبر هم بیاید بالای آنها. می‌ترسم بمانند تا آتش قیامت بر آنها افزوده شود. می‌ترسم بماند تا آتش، آخرِ کار هم بیاید بالای آنها. خلاصه دردها سنگین است و این چند واهمه­ای که گفتم نمی‌دانم برای کدامیک از اینها گریه کنم.  وَ لِما مِنْها اَضِجُّ وَ اَبْکى؟(8)

گفتم می‌ترسم در تجارت باشم. زراعت سوخته باشم. غرق ‌شده باشم. از ظلمات به ظلمات رفته باشم. آری برادر، کاروان عشق و ایثار رفته‌است و ما در خواب به سر می‌بریم. سؤال این است که کی بیدار خواهیم شد و راه را از کدام طریق­شناس خواهیم پرسید؟ پس برادر بر ما است که در هر جا و با هر کسی باشیم علاوه‌بر عبادات واجبه در روز و شب لحظاتی چند هم باخدای خودمان بنشینیم به کرده‌ها و گذشته‌ها فکر بکنیم. از بد‌هایش طلب مغفرت و آمرزش کرده و به آنچه باید می‌کردیم و نشده زاری و دعا بکنیم و عرض کنیم خدایا اصلاح کن آنچه از ما تباه شده و به اعمال نیکی که اگر صادر شده باشد به درگاه ربوبی­اش شکر بکنیم، که دیگر کوله­بارهای عجیب پشت‌های ما را سنگین نسازد.

آری برادر چند لحظه‌ای با خدا راز و نیاز نمودن و محاسبه اعمال، در جلوگیری از زشتی‌های نفسِ شوم و ظالم، بسیار مؤثر می‌افتد ان‌شاءالله.

برادر، منِ گنهکار به‌هیچ‌وجه خودم را در مقام نصیحت نوشتن و دستورالعمل نوشتن نمی‌دانم و این‌چنین قصدی هم ندارم ولیک درد دل است که با شما درمیان گذاشتم. برادر بر ماست که در تمام اوقات شبانه‌روز به یاد خدا باشیم. به یاد مهر و الطاف او باشیم. خدایی که جز سعادت بندگانش خواستار چیز دیگری نیست.

حسین جان مرا نیز عفو کن از اینکه جواب نامه‌ات به تأخیر افتاد. امید بر آن است که ان شاء الله خداوند علّی عزّت نیز از ما گناهکاران نیز راضی و خشنود باشد. برادر از همگی شما التماس دعا دارم. دعا کنید که موفق باشیم ولی عُجب ما را نگیرد. دعا کنید که فقط خواستمان تحصیل رضای الهی باشد و جز رضایت او به چیز دیگری نیاندیشیم. دیگر عرض قابلی نیست. اگر این نامه را در ارومیه خواندید، حتماً سلام مرا به عموم برادرانی که با این ذره حقیر آشنایی دارند برسانید. علی‌الخصوص برادر عزیزم آقای محسن رنجی حفظه الله تعالی.

دیگر عرض قابلی نیست همه‌تان را به خدای بزرگ می‌سپارم.

10 مردادماه سال 1366 - اردبیل

[امضاء]

عبدالرضا(9) امامی

 

ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی

بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی

در مقامی که صدارت به فقیران بخشند

چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

[حافظ]

 

پاورقی:

[1] - جواد زنجانی(فرمانده وقت گروهان، از گردان قاسم لشکر 31 عاشورا)

2 - بخشی از دعای کمیل: خدایا! بلایم‌ بزرگ شده و زشتى حالم از حدّ گذشته و کردارم خوارم ساخته و زنجیرهاى گناه مرا زمین‌گیر نموده

3 - خدایا بلایم بزرگ شده و تجارتم سود نکرده و حسرت نفس برایم مانده!

4 - تقلبی

5 - صیفی: ویژگی محصولی که در تابستان به عمل می‌آید.

6 - شتوی: ویژگی کِشتی که در زمستان بکارند و حاصلش در بهار یا تابستان به ‌دست آید، مانند جو و گندم.

7 - قَالَ النبی صلی الله علیه و آلهمَا مِنْ صَلَاةٍ یَحْضُرُ وَقْتُهَا إِلَّا نَادَی مَلَکٌ بَیْنَ یَدَیِ النَّاسِ أَیُّهَا النَّاسُ قُومُوا إِلَی‏ نِیرَانِکُمُ‏ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِکُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُمْ. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودهیچ نمازی نیست که وقت بجا آوردن آن فرا رسد مگر آنکه فرشته‌ای در برابر مردم فریاد می‏کند: ای مردم برخیزید و به آتشهایی که (به سبب ارتکاب گناهان) بر پشت‏های خود افروخته‏اید بنگرید، پس شعله آن آتش‏ها را به یاری نمازهایتان فرو نشانید. (من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 208؛ بحارالانوار، ج 79، ص 209)

8 - بخشی از دعای کمیل: و براى کدامین گرفتاریم‌ به درگاهت بنالم و اشک بریزم؟

9 - نام شهید علیرضا است لکن برای احترام عبدالرضا امضاء نموده است.

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۱ ، ۲۰:۳۵
حسین غفاری

خوابی که گم شد!

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۲۶ ب.ظ

شهید علی حمدالهی 

خوابی که گم شد!

گویی حوض چشمانم لبریز از آب شده است. کافیست پلک چشمهایم فرود آید و آن را به جوی اشک بسپارد.

تصاویر، در پشت این آب لرزان چشمهایم می ­رقصد. پلک می­زنم تا تصویر روشن شود. هوای روشنی از جنس صبح اما بدون آفتاب و یا اینکه آفتابی که تنها نور دارد برای روشنی، فضا را پر کرده است. مفهومی از زمان، حواسم را پرت نمی­کند. فارغ از هرگونه زمان و مکان به دیدن چیزی می­نشینم که تا بحال آن را تجربه نکرده­ام. بازخوانی خاطره نبود. بلکه گویی رخنه در زمان و مکان پدید آمده است و من از این فرصت بدست آمده به دیدار عزیزی در آن سوی عالم می­روم.

سیال می­شوم و دیگر قوانین جاذبه، مرا پابند خود نمی­کند.

از آغاز جاری شدن آبی در زمین شروع می­کنم و کمی از آن فاصله می­گیرم در ادامه آبی به پهنای رودی آرام را می­بینم. آدمهایی که ایستاده ­اند روی آب و با جاری آب، روانند. همه لباس بسیجی دارند. «داود عبدالله پور» را از میان آنان بازمی­شناسم. لبخندی می­زند. معصومیت همیشگی­اش روی صورتش پیداست.

اوج می­گیرم. در دوردست انگار کسی ایستاده است. به سمتش می­روم. «علی حمدالهی» با آن لباس چریکی­ اش، یکی دو سال قبل از شهادتش را تداعی می­کند. به شدت در آغوشش می­گیرم. دستهایم را دور گردنش حلقه می­کنم و فشار می­دهم. داود پیدایش می­شود. قبل از آنی که من به علی بگویم عوض شده ­ای؛ داود به من می­گوید خودت عوض شده ­ای. علی را به سینه می­چسبانم. آنقدری که گویا می­خواهم وجودم را در کالبد او جای دهم. شوق می­ آید. نفسم در سینه حبس می­شود و چشمهایم بارانی می­شود.

ناگهان از خواب برمی­ خیزم. هنوز گرمای هم­ آغوشیم با علی را احساس می­کنم. بدنم سرد می­شود. خودم را با اشتیاق به زیر پتو می­سپارم تا مگر هنوز گرمای علی را حس کنم. چشمها را می­بندم اما این بار گویا که بخواهم یک فیلم را دوباره ببینم، قطعاتی از خوابم را مرور می­کنم. خاطرات مزاحم می­شوند. تصاویر خواب و بیداریم به هم می­ آمیزند و تفاسیر ذهن فعال می­شود. نمی­توانم خودم را رها سازم. گویی در میان همهمه هزاران نفر بخواهم بخوابم. بارها در جایم جابجا می­شوم. کاش می­شد تنها با یک کلید روشن و خاموش، همه چیز را خاموش می­کردم تا دوباره علی را در آن صحرا می­دیدم. اما خوابم گم شد!

قبل از آنکه تمام آنچه دیده بودم را هم گم کنم؛ آنها را به واژه­ ها می­سپارم و در قفس کاغذ رها می­کنم.

نورِ جان در ظلمت‌آبادِ بدن گم کرده‌ام / آه ازین یوسف‌ که من در پیرهن ‌گم کرده‌ام

چون نفس از مدّعای جست‌وجو آگه نی‌ام / این‌قدر دانم‌ که چیزی هست و من‌ گم‌ کرده‌ام

(بیدل دهلوی)

 

حسین غفاری / ساعت 3:30 صبح، 13 آبان 1401

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۱۷:۲۶
حسین غفاری

مرگ بر آمریکا

جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۳۱ ق.ظ

روز مرگ بر آمریکا برای اینکه پاسخی باشد برای: 

شهادت زائران حرم شاه چراغ

شهادت حافظان امنیت 

شهادت بسیجیان مظلوم 

شهادت طلبه غریب

و ...

و هزاران حادثه کوچک و بزرگ که همه زیر سر آمریکاست. 

خدایا این قدمهای امروز مرا برای شرکت در راهپیمایی بذیر. (آمین)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۹:۳۱
حسین غفاری

علی ظریفی

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۲ ق.ظ

یادش بخیر وقتی در اصفهان بودم(1368 الی 1377) با استاد علی ظریفی اصفهانی آشنا شدم. 

گاهی می شد در خانه هنرمندان اصفهان به خدمتش می رسیدم و ساعتها کار قلمزنی او را نگاه می کردم. 

وقتی فهمیدم ایشان به عنوان یکی از نیروهای شهید چمران در جبهه بود، ارادتم به ایشان بیشتر شد. 

یک روز که بر ایشان وارد شدم به قدری مشغول کار بود که متوجه حضور من نشد و من شعری در احوالات او سرودم و به ایشان تقدیم نمودم. دیشب که شنیدم ایشان فوت کرده ناراحت شدم. خدایش او را بیامرزد. 

ای خوش آهنگ ای طرب افزای دل

در فضای جان ما سازی تو میل

می کشانی سوی آن بالای عیش

تا ببینم بزم آن والای عیش

نغمه این ضربه های خلسه ساز

در سماع آرد بگوید بیش راز

می روی با این قدمهای قلم

تا بر آن آستان محترم

خود چه دیدی اندر آن خلوتسرا

تا زدی این نقش بر این سرسرا

بر سبو نقشی زدی زیبا به کوش

آدمی را آرد این بی می به جوش

دست بردی تا بر آن سخت جان

شد به آواز قلم او نغمه خوان

خوش طرب شد این فلز از مست تو

رقص میکردی به زیر دست تو

از دل این قیر و این افزار سخت

آفتاب نقش تو آمد به تخت

خسرو خوبان به حق گفته است راست

نقش تو شیرین تر از شیرین ماست

بر فلز مرده می بخشی بقا

ای تو عیسای قلمزنهای ما

 

حسین غفاری، اصفهان

74/5/8

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۲
حسین غفاری

بوی محرم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به استقبال محرم

 

بوی محرم است که از دور می رسد

دل را شراره­ها به سر شور می رسد

بازم دهید پیرهن مشکی ام کزآن

چشمان بی قرار مرا نور می رسد

موسای عشق آمده اینک به کربلا

کاین راه عاشقی به خود طور می رسد

آن کار ناتمام خلیل از ورای قرن

اینجا چه عاشقانه به منظور می رسد

کم مانده است تا که قیامت شود بپا

زین نفخت عزا که به این صور می رسد

این کاروان غم به چه بزمی رسیده است

بر جای آب نیز، عطش جور می رسد

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۰
حسین غفاری

بازم محرم آمد

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

استقبال از ماه محرم

 

بازم محرم آمد، یک قصه، صد حکایت

آتش به جان ما شد زین داغ بی نهایت

خورشید کربلا شد، مهمان آسمانها

تا بر جهان درخشد آن کوکب هدایت

او تشنه لب فدا شد تا تشنگان عالم

هر دم ازو بنوشند یک جرعه از ولایت

بر یار دلنوازم جان و سرم ببازم

کز او سری بریدند بی جرم و بی جنایت

«هل من معین»،سرّیست، تا دست ما بگیرد

گر نکته دان عشقی، شرح این قدر کفایت

در ظلمت ار بخواهی راهی به حق گشایی

زین راه بی نهایت از او بجو عنایت

او آیت خدا بود قرآن بی کتابت

بر نیزه هم سرودی یک نغمه از هدایت

یارب به روزگاران مهرش به دل نشاندی

هر دم تو تازه تر کن این داغ بی نهایت

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۶
حسین غفاری

عفو گناه

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۲ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین شهید

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

ما به این خیمه پی عفو گناه آمده ایم

ما زیاران حسینیم پس از عمری سال

بهر تقدیم وجود این همه راه آمده ایم

زورقش گرچه به طوفان بلا افتاده

ما بر آن عرشه اعلی به پناه آمده ایم

خفته در کرب و بلا گنج رسیدن به خدا

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ ایم

ماه و خورشید و ستاره به هم آمیخته است

ما به بین الحرم کشته ی آه آمده ایم

نه فقط لیلی از آن روی علی مجنون شد

ما به دیدار رخ ماه سپاه آمده ایم

چنگ اصغر به گریبان رباب است از آه

کهربایی شده رخساره چو کاه آمده ایم

آبروئیست اگر، از گل رخسار شماست

تشنگانیم و همه بر لب چاه آمده ایم

آن سفر کرده ی صد قافله دل، همراهش

همچنان می رود و بهر نگاه آمده ایم

بر من چاه نشین دلو نجاتی بفرست

به امید کرمت نامه سیاه آمده ایم

راز آن مُهر نماز من و آن تربت تو

سر به مُهریست که در وقت پگاه آمده ایم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۲
حسین غفاری

بی بهانه می گریم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ

بسمه تعالی

 

برای ماتم تو، بی بهانه می­گریم

تو مُصحف ناطقی و آیه آیه می­گریم

برای تو اشک ریختن تسبیح است

به یاد ذکر تو من دانه دانه می­گریم

تو آن حقیقت اشکی به کارگاه وجود

سرشته گشته به خاکم، عاشقانه می­گریم

یکی علی رفت و صد علی برگشت

برای آن یگانه­ی صد نشانه می­گریم

بگو که نهر گشته سیر از جمال قمر

بر آن هلالِ قامتِ ماهدانه می­گریم

نشسته مرغک عطشان به آشیان پدر

به زخم گلویش در آشیانه می­گریم

تو مانده­ای و سپاهی ز حق جدا مانده

برای غریبی­ات ای جان، غریبانه می­گریم

دوباره عکس حرم را به این نگاه انداز

برای حوض نگاهت، ماهیانه می­گریم

نشانده هر کسی از خود به روی تنت زخمی

برای هر نشانه­ی زخمت، بی نشانه می­گریم

وارث زخم علی و حسن و مادر شد!

به عکس­های عجیب نگارخانه می­گریم

تو رفتی و آتش زدند خیمه­ها را، من

برای فرو نشاندن آتش، کاسه کاسه می­گریم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۸
حسین غفاری