بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آغاز امامت

پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۳۸۶، ۰۳:۳۳ ق.ظ
سلام بر همه دوستان . شاید دیر باشه ولی سال نو همه مبارک . جای شما خالی رفته بودیم زیارت آقا امام رضا علیه السلام . مثل دفعات قبل نصیب ما دیدار استاد بزرگوارم آقای فاطمی نیا هم قسمت شد که گزارش آن بماند برای بعد . دارم می رم ماموریت . گفتم به مناسبت آغاز امامت حجچ بن الحسن العسگری این شعرم را بگذارم تا بعد . شاید در سر بازار یوسف ما را هم جزو مشتریان نوشتند . ان شا الله آسمان را پرده داری داده اندبر زمین جام صبوری داده اندمی درخشد سرّ مکتوم سماءاختران مخمور جام باده اندفاش می گوید زبان غنچه رازبلبلان در حیرت او زاده اندبودِ پیدا ، از تو ناپیدا بودهستی اندر ، هستی ات بنهاده اندنورِ نورِ، نورِ شمس الحق توییمهر را آیینه داری داده اندرخ متابان ، دور مستوری بس استسال ها این چشم ها باریده اندکعبه دلها ، به امید ظهورتا طلوعت در تپش وا مانده اندچشم ما را جرعه ای دیدار ریزدرد را آخر ، دوایی داده اندحسین غفاری7/1/86
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۸۶ ، ۰۳:۳۳
حسین غفاری

Unknown

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۵، ۰۵:۳۳ ق.ظ
دیشب داشتم  وصیت نامه های شهدا را برای بنیاد شهید مرتب می کردم این فراز از وصیت نامه شهید قربانعلی شرفخانلو را مناسب امروز(اربعین) دیدم : خدا رحمتشان کند ایشان مسؤول تدارکات لشگر ۳۱ عاشورا و اهل خوی بودند .... جبهه دانشگاهی است که با قلم گلوله و به رنگ خون و در سرزمین کربلا ترسیم و نقش بسته است و مکانی است مقدس و محل قطع و بریدگی از تمام وابستگی های دنیا و تنها وابستگی و عشق به خداست و تمامی کارها برای رضای خدا و محل امتحان و آزمایش ما انسان های خطاکار. ان شاءالله که از این امتحان روسیاه بیرون نیائیم ... چون بدون زیارت و با آرزوی زیارت کربلا از این دنیا می روم خواهش می کنم، که ان شاء الله بعد از آزادی کربلا ، عکس مرا به عنوان زائر امام حسین (ع) ، بزرگ آموزگار شهادت به کربلا برده و در زیر پای امام حسین نصب نمایید و در زیرش جمله ( با آرزوی زیارت تو شهید شدم یا حسین) را بنویسید
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۵ ، ۰۵:۳۳
حسین غفاری

فضا و خدا

دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۸۵، ۰۸:۳۳ ق.ظ
فضا ارتباط غریبی با مفهوم خدا دارد .هر چند عقل بشری را گنجایش برخی مفاهیم نیست اما از آنچه در اختیار نهاده اند که یکی از آن ها تعریف «صمد» است ، اینچنین است که تو پر بودن یعنی همه چی .یعنی هیچ جایی خالی از خدا نیست و به یک تعبیر همه چیز خدا هست و به تعبیری خدا نیست . اگر مفهومی فیزیکی برای وجود دست و پا کنیم می شود این که : اگر یک مکعب کوچک توپر را در ابعاد طول و عرض و ارتفاع امتداد دهیم و این امتداد را لایتناهی در نظر بگیریم ، تمام چیزهایی که ما می بینیم در داخل این مکعب خواهند بود . بلکه همه چیز از همان مکعب است یعنی هیچ منفذی و هیچ چیزی را نمی توانی تصور کنی که مکعب نباشد ؟!چیز غریبی است ؟ ... و خدایی که در این نزدیکی است          لای این شب بو ها                  پای آن کاج بلند .... روی آگاهی آب ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همینجاست بیایید بیایید
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۸۵ ، ۰۸:۳۳
حسین غفاری

Unknown

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۸۵، ۰۸:۳۳ ق.ظ
هو هزار تویی که در قالب آدم می بینیم ، چیزی بی شبیه به فضای لایتناهی نیست و موجودات ریزی که هر روز از کنار آن ها بی هوا می گذریم باز شبیه همان فضاست. فضایی که مرا به هزارتویی می برد که می تواند ببرد ! پس خود این موجود اتصال بین زمین و آسمان است و من در تعجبم که گاه خود را به چیزهایی مشغول می کند تا مگر از این همه هیچگاه حواس به سرای ناکجا آباد سرک بکشد و بگوید : من چرا اینجام .تو چرا خود را غافل می کنی و غافل می سازی تا غافل بمانی ؟تو در مدار کدام شمس می گردی ؟و امروز جمعه است دریاب آفتاب خود را سلام بر شمس الضحی ، آخرین ذخیره سحابی محمد(ص) برای روزهای تاریک آخرالزمان .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۵ ، ۰۸:۳۳
حسین غفاری

Unknown

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۸۵، ۰۷:۳۲ ق.ظ
ای سلیمان در میان زاغ و بازحلم حق شو با همه مرغان بسازمرغ جبری را زبان جبر گومرغ پر اشکسته را از صبر گوده زکات روی خوب ای خوبروشرح جان شرحه شرحه بازگوکز کرشمه غمزه غمازه ایبر دلم بنهاده داغ تازه ایشرح گل بگذار از بهر خداشرح بلبل گو که شد از گل جدا استاد ما می فرمود این مطلب که حافظ فرموده : «جرس فریاد می دارد که بربندید محملها »این همیشه جاری و ساری است . یعنی دیده ها باید به تعبیر قرآن عبرت بین باشد . من می گویم نه تنها چشمها که گوشها هم باید عبرت شنو باشد . مسافر غریب یک مصرع نوشته بود : ده زکات خوب ای خوب رو .. این جمله یک شبم را بارانی نمود . شما چه ا از ابیات برداشت می کنید . نه اینکه برایم تفسیر بنویسید بلکه به آن حالتی که دارید و به آن می خورد را بگویید.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۸۵ ، ۰۷:۳۲
حسین غفاری

جمال

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۸۵، ۰۲:۳۲ ق.ظ
ای همنشین خلوت و جلوت ما .ای که هر آنچه هست و ما می بینیم و هر آنچه نیست و ما نمی بینیم آینه دار جمال تو اند .ای که به هر زبان قاصری نام تو می نشینید ترنم دلنشین آوازها بر زبان جاری می شود . مشام جان از عطری خوش سیراب می شود .چه نقشی باشد که تو نباشی .تصویر کدام عالم به منظر چشمان ما آورده ای .آتش به چه وعده داده ای که از هیمه و زندان و شکنجه برنیاید آنچه از دست فراق تو آید . آنان را که عمری در جهنم فراق تو زیسته اند ، به بهشت وصالت بار ده . آمین
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۸۵ ، ۰۲:۳۲
حسین غفاری

Unknown

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۸۵، ۰۴:۳۲ ق.ظ
گم شده‌ی آقای نانوایک نانوای لواشی می گفت:یک جانباز شیمیایی بود که هر روز می آمد، 4 تا نان می گرفت. با او آشنا ... ادامهhttp://fatholmobin.blogsky.com/
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۸۵ ، ۰۴:۳۲
حسین غفاری

Unknown

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۸۵، ۰۳:۳۲ ق.ظ
وه که عشق از دانشم بیگانه کرد مستی این دل مرا دیوانه کرد خیال به روضه که می بری که مروارید جان از سبوی چشم بریزی . ما همه نوحه گوی فراق خویشیم . تا زبان به خلوتگاه دل باز می شود جز ناله های فراق چیزی ندارد و چون دست به دعا بر می دارد جز دعای وصال چیزی نگوید . هر کس عاشورا را  از منظری به تماشا نشسته است . چگونه نبینم که چشم زیبا بین را تیر زدند و همه دلربایی را به خون کشیدند و همه وفا را قطع یمین نمودند . این همه بس نیست که ما خون بگرییم . اما فراموشی داغ ننگی است برما که در پیچ و خم زندگی بر پیشانی می نهیم . باز قدم بگذار در خیمه ما تا آینه ای در برابرت بگذارم تا به تنهایی خود گریه کنی .کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همی گوید سخن این که گوید از لب من راز کیست بنگرید این صاحب آواز کیست خوش پریشان با منش گفتارهاست در پریشان گوئیش اسرارهاست
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۸۵ ، ۰۳:۳۲
حسین غفاری

محرم

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۸۵، ۰۲:۳۱ ق.ظ
ما مُحرمان همیشه در طواف رنجیم . دایره رنج در بدو تولد به دور ما کشیده شده است « خلق الانسان فی کبد » و تا رجعتی بسوی گشایش و رهایی از تعلقات باید این بار را با خود کشید . تنها آنان که پرده تعلقات را دریده اند از اِحرام رنج بِِدَر می آیند . آنها که از این میقات در می گذرند ، گویی تولدی دوباره یافته اند . ما باید لم یکن شیئاً مذکورا  بیاییم و لم یکن شیئاً مذکورا از این دار فانی درگذریم ،تا حیات « راضیة مرضیه » را دریابیم .هر چه تعلقات زیاد می شود آدمی به مرزهای کالانعامی نزدیک تر می شود و این نوع مردمان به اذن « قتل الانسان » مزرعه آخرت را ترک می گویند . و اینان را سرایی مگر «سقر» پذیرا خواهد بود .و محرم اردوگاه پرواز است . چه تمرینی بالاتر از آدم شدن . اینجا آل الله مشق عشق می دهند و پیمان شهادت می گیرند و دروازه کوچ آدم را به سرزمین موعود نشان می دهند . نوشابه این اردوگاه عطش است . ای به قربان لب تشنه ات یا حسین .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۸۵ ، ۰۲:۳۱
حسین غفاری

سفر بودن

پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۵، ۰۸:۳۱ ق.ظ
بودن را تو به من نشان بده .این زبان ترجمه نیست . این تعریف ماندن است ، حیات است ، اما هرکس باید خودش ، برای بودن در این رودخانه تا دریا توجیهی داشته باشد: کسی می گوید : او که می رفت مرا نیز دل دریا برد و من در کمال عطش با این رود همسفرم ....خنکایی که از آب شدن برف ها در این میان به تن آدم نفوذ می کند به تو طراوت می بخشد . تازه می توانی شر شر آب را بشنوی ، یعنی صدای حرکت یعنی جاری شدن . تا کمی از برف سپید و لایه های یخ که به انتظار حرارتی برای جنب و جوش نشسته اند دور می شوی ، فرشی سبز با ترنم خیس جوی های کوچک زلال آب به رقص درمی آید . گویی شانه آب است که زلف زمین را می آراید. سنگ ها اصلاً قرار نیست مانع آب شوند . آنها سینه به آب می سایند تا خشونت سکون خود را به آب بسپارند . پایین تر ، پونه ها دستی بر آب می زنند ، بیا خود را به آب بسپار . گل های وحشی کوهسار را به سمت دشت بابونه طی می کنی ، گوسفندان از آینه تو آب می نوشند . همه آسمان به تو روی آورده است . سایه ها شاکر کرامت آبند و نسیم بهره ها از تو می برد و چه کریم است همه را می بخشد . از خنکای آب کم شده ، یادت هست آن بالا چقدر سرد بود . آفتاب تف می دهد ، ماهی ها تمنا می کنند و تو هنوز به دنبال تعریفی هستی که تو را از حقیقت با این رود بودن ، آشنا سازد .تا دریا راهی نیست ، اما همه وسعت دریا گنگ است . از هرم نفس باد، به بالا می روی .تا دوباره از آسمان فرود آیی ! تو چندمین بار می خواهی هبوط را تجربه کنی ؟!فانوس خورشید برای دیدن کافی نیست . چه منظومه دیگری می خواهی ؟ یک ماه برای تو کافی نیست ؟ از این مدار به کجا می گریزی ؟ آغوشی به این گستردگی کجاست ؟ همه جا در آغوشی ، کافی است دست دراز کنی تا هم آغوشی را لمس کنی .نسیمی آرام بر سینه ات می نشیند پر از عطر بهار ، گویی تمام شکوفه ها به تو هجوم آورده اند ، ندایی می آید که خلاصه و چکیده تمام نواهاست . آهسته سلام ات می کند و همانطور که چشم می بندی ، گویی پرده ایی به کنار می رود و تو تمام تعاریف را به تماشا می نشینی .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۸۵ ، ۰۸:۳۱
حسین غفاری