بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

بوی محرم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به استقبال محرم

 

بوی محرم است که از دور می رسد

دل را شراره­ها به سر شور می رسد

بازم دهید پیرهن مشکی ام کزآن

چشمان بی قرار مرا نور می رسد

موسای عشق آمده اینک به کربلا

کاین راه عاشقی به خود طور می رسد

آن کار ناتمام خلیل از ورای قرن

اینجا چه عاشقانه به منظور می رسد

کم مانده است تا که قیامت شود بپا

زین نفخت عزا که به این صور می رسد

این کاروان غم به چه بزمی رسیده است

بر جای آب نیز، عطش جور می رسد

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۰
حسین غفاری

بازم محرم آمد

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

استقبال از ماه محرم

 

بازم محرم آمد، یک قصه، صد حکایت

آتش به جان ما شد زین داغ بی نهایت

خورشید کربلا شد، مهمان آسمانها

تا بر جهان درخشد آن کوکب هدایت

او تشنه لب فدا شد تا تشنگان عالم

هر دم ازو بنوشند یک جرعه از ولایت

بر یار دلنوازم جان و سرم ببازم

کز او سری بریدند بی جرم و بی جنایت

«هل من معین»،سرّیست، تا دست ما بگیرد

گر نکته دان عشقی، شرح این قدر کفایت

در ظلمت ار بخواهی راهی به حق گشایی

زین راه بی نهایت از او بجو عنایت

او آیت خدا بود قرآن بی کتابت

بر نیزه هم سرودی یک نغمه از هدایت

یارب به روزگاران مهرش به دل نشاندی

هر دم تو تازه تر کن این داغ بی نهایت

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۶
حسین غفاری

عفو گناه

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۲ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین شهید

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

ما به این خیمه پی عفو گناه آمده ایم

ما زیاران حسینیم پس از عمری سال

بهر تقدیم وجود این همه راه آمده ایم

زورقش گرچه به طوفان بلا افتاده

ما بر آن عرشه اعلی به پناه آمده ایم

خفته در کرب و بلا گنج رسیدن به خدا

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ ایم

ماه و خورشید و ستاره به هم آمیخته است

ما به بین الحرم کشته ی آه آمده ایم

نه فقط لیلی از آن روی علی مجنون شد

ما به دیدار رخ ماه سپاه آمده ایم

چنگ اصغر به گریبان رباب است از آه

کهربایی شده رخساره چو کاه آمده ایم

آبروئیست اگر، از گل رخسار شماست

تشنگانیم و همه بر لب چاه آمده ایم

آن سفر کرده ی صد قافله دل، همراهش

همچنان می رود و بهر نگاه آمده ایم

بر من چاه نشین دلو نجاتی بفرست

به امید کرمت نامه سیاه آمده ایم

راز آن مُهر نماز من و آن تربت تو

سر به مُهریست که در وقت پگاه آمده ایم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۲
حسین غفاری

بی بهانه می گریم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ

بسمه تعالی

 

برای ماتم تو، بی بهانه می­گریم

تو مُصحف ناطقی و آیه آیه می­گریم

برای تو اشک ریختن تسبیح است

به یاد ذکر تو من دانه دانه می­گریم

تو آن حقیقت اشکی به کارگاه وجود

سرشته گشته به خاکم، عاشقانه می­گریم

یکی علی رفت و صد علی برگشت

برای آن یگانه­ی صد نشانه می­گریم

بگو که نهر گشته سیر از جمال قمر

بر آن هلالِ قامتِ ماهدانه می­گریم

نشسته مرغک عطشان به آشیان پدر

به زخم گلویش در آشیانه می­گریم

تو مانده­ای و سپاهی ز حق جدا مانده

برای غریبی­ات ای جان، غریبانه می­گریم

دوباره عکس حرم را به این نگاه انداز

برای حوض نگاهت، ماهیانه می­گریم

نشانده هر کسی از خود به روی تنت زخمی

برای هر نشانه­ی زخمت، بی نشانه می­گریم

وارث زخم علی و حسن و مادر شد!

به عکس­های عجیب نگارخانه می­گریم

تو رفتی و آتش زدند خیمه­ها را، من

برای فرو نشاندن آتش، کاسه کاسه می­گریم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۸
حسین غفاری

دل می رود ز دستم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۵ ب.ظ

 

بسمه تعالی

 

دل می‌رود ز دستم مهمان شود خدا را

زین رفتنش چه سرّی، خواهد شد آشکارا

طوفان کربلا را کشتی شکستگانیم

از دست ما گرفتند آن یار آشنا را

ده روز این محرم اندوه گشت و ماتم  

یک لحظه دیدنت را از من مگیر یارا

در حلقه ی رفیقان گفت آن شه شهیدان

از خون ما چو دریا سازند کربلا را

ای صاحب کرامت جانم ز لب درآمد

زان نای سر بریده پر کن تو نینوا را

آسایشی مرا نیست چون می روم اسیری

با کودکان نکردند این دشمنان مدارا

در کوچه های کوفه  ذکر لبم چنین بود

هرگونه می پسندی آن گونه کن قضا را

آن تلخی شهادت وین زجر بی نهایت

اشهی لنا و احلی از شربت گوارا

هرکس به کویت آید او را کنی شفاعت

«کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»

یارب چگونه کشتند این غیرت خدا را

در سینه ها چه دارند، دل یا که سنگ خارا

زیبایی جمالش آئینه دار هستی است

یک غمزه ی نگاهش افزون ز ملک دارا

رندان تشنه لب را بعد از تو ساقی آری

آبی نمی دهد کس طفلان بی نوا را

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۵
حسین غفاری

قصه ما به سر رسید

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۰ ب.ظ

آخر هر حکایتیست «قصه ما به سر رسید»

تازه شروع غصه هاست تا که حدیث «سر» رسید

بوسه به آسمان زند سرو خرام بی سرم

تا که به روی نیزه شد داغ بر این جگر رسید

شعله به خیمه می رسد، شام و خرابه می رسد

با توام ای برادرم بی تو مرا سفر رسید

دست فتاده علقمه، تیر نهاده حرمله

اسب که بی سوار شد، قصه ما به سر رسید

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۰
حسین غفاری