بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

بیدمشک

شمیمی از عالم فراخاکی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

علی ظریفی

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۲ ق.ظ

یادش بخیر وقتی در اصفهان بودم(1368 الی 1377) با استاد علی ظریفی اصفهانی آشنا شدم. 

گاهی می شد در خانه هنرمندان اصفهان به خدمتش می رسیدم و ساعتها کار قلمزنی او را نگاه می کردم. 

وقتی فهمیدم ایشان به عنوان یکی از نیروهای شهید چمران در جبهه بود، ارادتم به ایشان بیشتر شد. 

یک روز که بر ایشان وارد شدم به قدری مشغول کار بود که متوجه حضور من نشد و من شعری در احوالات او سرودم و به ایشان تقدیم نمودم. دیشب که شنیدم ایشان فوت کرده ناراحت شدم. خدایش او را بیامرزد. 

ای خوش آهنگ ای طرب افزای دل

در فضای جان ما سازی تو میل

می کشانی سوی آن بالای عیش

تا ببینم بزم آن والای عیش

نغمه این ضربه های خلسه ساز

در سماع آرد بگوید بیش راز

می روی با این قدمهای قلم

تا بر آن آستان محترم

خود چه دیدی اندر آن خلوتسرا

تا زدی این نقش بر این سرسرا

بر سبو نقشی زدی زیبا به کوش

آدمی را آرد این بی می به جوش

دست بردی تا بر آن سخت جان

شد به آواز قلم او نغمه خوان

خوش طرب شد این فلز از مست تو

رقص میکردی به زیر دست تو

از دل این قیر و این افزار سخت

آفتاب نقش تو آمد به تخت

خسرو خوبان به حق گفته است راست

نقش تو شیرین تر از شیرین ماست

بر فلز مرده می بخشی بقا

ای تو عیسای قلمزنهای ما

 

حسین غفاری، اصفهان

74/5/8

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۰۹:۱۲
حسین غفاری

بوی محرم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۱۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به استقبال محرم

 

بوی محرم است که از دور می رسد

دل را شراره­ها به سر شور می رسد

بازم دهید پیرهن مشکی ام کزآن

چشمان بی قرار مرا نور می رسد

موسای عشق آمده اینک به کربلا

کاین راه عاشقی به خود طور می رسد

آن کار ناتمام خلیل از ورای قرن

اینجا چه عاشقانه به منظور می رسد

کم مانده است تا که قیامت شود بپا

زین نفخت عزا که به این صور می رسد

این کاروان غم به چه بزمی رسیده است

بر جای آب نیز، عطش جور می رسد

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۱۰
حسین غفاری

بازم محرم آمد

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۶ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

استقبال از ماه محرم

 

بازم محرم آمد، یک قصه، صد حکایت

آتش به جان ما شد زین داغ بی نهایت

خورشید کربلا شد، مهمان آسمانها

تا بر جهان درخشد آن کوکب هدایت

او تشنه لب فدا شد تا تشنگان عالم

هر دم ازو بنوشند یک جرعه از ولایت

بر یار دلنوازم جان و سرم ببازم

کز او سری بریدند بی جرم و بی جنایت

«هل من معین»،سرّیست، تا دست ما بگیرد

گر نکته دان عشقی، شرح این قدر کفایت

در ظلمت ار بخواهی راهی به حق گشایی

زین راه بی نهایت از او بجو عنایت

او آیت خدا بود قرآن بی کتابت

بر نیزه هم سرودی یک نغمه از هدایت

یارب به روزگاران مهرش به دل نشاندی

هر دم تو تازه تر کن این داغ بی نهایت

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۶
حسین غفاری

عفو گناه

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۰۲ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حسین شهید

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم

ما به این خیمه پی عفو گناه آمده ایم

ما زیاران حسینیم پس از عمری سال

بهر تقدیم وجود این همه راه آمده ایم

زورقش گرچه به طوفان بلا افتاده

ما بر آن عرشه اعلی به پناه آمده ایم

خفته در کرب و بلا گنج رسیدن به خدا

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ ایم

ماه و خورشید و ستاره به هم آمیخته است

ما به بین الحرم کشته ی آه آمده ایم

نه فقط لیلی از آن روی علی مجنون شد

ما به دیدار رخ ماه سپاه آمده ایم

چنگ اصغر به گریبان رباب است از آه

کهربایی شده رخساره چو کاه آمده ایم

آبروئیست اگر، از گل رخسار شماست

تشنگانیم و همه بر لب چاه آمده ایم

آن سفر کرده ی صد قافله دل، همراهش

همچنان می رود و بهر نگاه آمده ایم

بر من چاه نشین دلو نجاتی بفرست

به امید کرمت نامه سیاه آمده ایم

راز آن مُهر نماز من و آن تربت تو

سر به مُهریست که در وقت پگاه آمده ایم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۰۲
حسین غفاری

بی بهانه می گریم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ

بسمه تعالی

 

برای ماتم تو، بی بهانه می­گریم

تو مُصحف ناطقی و آیه آیه می­گریم

برای تو اشک ریختن تسبیح است

به یاد ذکر تو من دانه دانه می­گریم

تو آن حقیقت اشکی به کارگاه وجود

سرشته گشته به خاکم، عاشقانه می­گریم

یکی علی رفت و صد علی برگشت

برای آن یگانه­ی صد نشانه می­گریم

بگو که نهر گشته سیر از جمال قمر

بر آن هلالِ قامتِ ماهدانه می­گریم

نشسته مرغک عطشان به آشیان پدر

به زخم گلویش در آشیانه می­گریم

تو مانده­ای و سپاهی ز حق جدا مانده

برای غریبی­ات ای جان، غریبانه می­گریم

دوباره عکس حرم را به این نگاه انداز

برای حوض نگاهت، ماهیانه می­گریم

نشانده هر کسی از خود به روی تنت زخمی

برای هر نشانه­ی زخمت، بی نشانه می­گریم

وارث زخم علی و حسن و مادر شد!

به عکس­های عجیب نگارخانه می­گریم

تو رفتی و آتش زدند خیمه­ها را، من

برای فرو نشاندن آتش، کاسه کاسه می­گریم

 

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۸
حسین غفاری

دل می رود ز دستم

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۵ ب.ظ

 

بسمه تعالی

 

دل می‌رود ز دستم مهمان شود خدا را

زین رفتنش چه سرّی، خواهد شد آشکارا

طوفان کربلا را کشتی شکستگانیم

از دست ما گرفتند آن یار آشنا را

ده روز این محرم اندوه گشت و ماتم  

یک لحظه دیدنت را از من مگیر یارا

در حلقه ی رفیقان گفت آن شه شهیدان

از خون ما چو دریا سازند کربلا را

ای صاحب کرامت جانم ز لب درآمد

زان نای سر بریده پر کن تو نینوا را

آسایشی مرا نیست چون می روم اسیری

با کودکان نکردند این دشمنان مدارا

در کوچه های کوفه  ذکر لبم چنین بود

هرگونه می پسندی آن گونه کن قضا را

آن تلخی شهادت وین زجر بی نهایت

اشهی لنا و احلی از شربت گوارا

هرکس به کویت آید او را کنی شفاعت

«کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را»

یارب چگونه کشتند این غیرت خدا را

در سینه ها چه دارند، دل یا که سنگ خارا

زیبایی جمالش آئینه دار هستی است

یک غمزه ی نگاهش افزون ز ملک دارا

رندان تشنه لب را بعد از تو ساقی آری

آبی نمی دهد کس طفلان بی نوا را

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۵
حسین غفاری

قصه ما به سر رسید

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۵۰ ب.ظ

آخر هر حکایتیست «قصه ما به سر رسید»

تازه شروع غصه هاست تا که حدیث «سر» رسید

بوسه به آسمان زند سرو خرام بی سرم

تا که به روی نیزه شد داغ بر این جگر رسید

شعله به خیمه می رسد، شام و خرابه می رسد

با توام ای برادرم بی تو مرا سفر رسید

دست فتاده علقمه، تیر نهاده حرمله

اسب که بی سوار شد، قصه ما به سر رسید

حسین غفاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۰
حسین غفاری

ملاقات با خدا

جمعه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۴۸ ب.ظ

شهید حاجیلو توضیح عکس: از راست بهرام شکوری، ؟، شهید صمد حاجیلو، شهید بهروز آهندوست، حسین فرازی، مهران حاجیلو 

لحظه اعزام صمد و بی تابی بهروز آهندوست. اما بعد از چند روز بهروز می رود تهران و از آنجا به جبهه اعزام می شود و شب 9 اردیبهشت او در جزایر مجنون و صمد در فاو به شهادت می رسد و اکنون مزارشان در کنار هم است. 

 

هوالشهید

حاج کاظم غفاری می گوید شب عملیات ایذائی ما در فاو در نقطه ای از کانال دیدم که صمد حاجیلو چمباتمه زده و قرآن کوچکی در دست دارد و سرش را روی قرآن و دستهایش قرار داده!

اول احساس کردم که در آن هیر و ویر صمد نشسته و قرآن می­خواند، با تعجب به او نزدیک شدم و چند بار صدایش کردم! صمد، صمد ...

اما صدایی نشنیدم. تازه متوجه شدم در آن باران تیر و ترکش، او به ملاقات ابدی خدا رفته و شاید در آخرین لحظات شهادتش، کلمات خدایش را این بار با چشمهای ملکوتیش مروری تازه می کرده است.

حاج کاظم می گفت کاش دوربینی داشتم و آن آرامش ابدی «شهید صمد حاجیلو» را در آن قیامت شبانه به حافظه تاریخ می سپردم.

1401/2/9

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۸:۴۸
حسین غفاری

یاران امام زمان(عج)

جمعه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۱، ۱۱:۴۷ ق.ظ

شهید عبداله حبیبی

 

شهید محمدرضا عبداله حبیبی فرزند اسماعیل که پدرش نیز همان سال در بمباران به شهادت رسید چنین وصیت نموده است که:

بسم الله الرحمن الرحیم.

الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون، همانا دوستان خدا از هیچ چیز نمی ترسند و هرگز غمگین و ناراحت نمی­شوند و باز سخن مولایم ، «فلیعمل کل امری منکم ما یقرب به من محبتنا» پس هر یک از شما باید به آنچه بوسیله آن به دوستی ما نزدیک می­گردد عمل کند.

خدایا با این بار گناه و روی سیاه چگونه وصیت بنویسم و چگونه به درگاه تو روی آورم. ای خدا می­دانم که غفور، رحیم و بخشنده ­ای ولی بارگناه این بنده معصیت کار آنقدر زیاد است که جرأت روی آوری به تو را ندارم. من با درک و آگاهی جهت مقابله با دشمن غارتگر اسلام بر امامم لبیک گفتم، بدانید امروز جنگ، جنگ کفر با اسلام است و اگر یقین به اسلام و رسالت نبی و امامت و ظهور حضرت مهدی(عج) دارید باید در این جنگ شرکت کنید که امروز صحنه عمل است نه شعار. پدرعزیزم امیدوارم که در فراق و دوری من ناراحت نشده و به خاطر اسلام استقامت و پایداری کنید. پدرم امیدوارم حلالم کنی و مرا ببخشی و به شهادت من ناراحت نباشی چون من به دیار معشوق خود   می­روم نه به دیار فراموشی. پدرم افتخار کن که تنها پسر خود را در راه اسلام و در راه برپایی پرچم لا اله الا الله فدا نمودی. پدر عزیزم الحق شاگرد مکتب تو بوده­ام چرا که به من آموختی مرد باشم راه صحیح را تشخیص بدهم و... مادر عزیزم چه بسیار خجلم که بدون خداحافظی رفتم. می­دانم شما چگونه با کوشش و بردباری تمام، مرا بزرگ نموده­اید و می­دانم چه زحمت­های زیادی به شما داده­ام. امیدوارم اگر شهید شدم مرا حلال کنی. مادرم نمی­خواهم با گریه کردن در مقابل دشمنان و منافقین از خود ضعف نشان بدهی. انتظار دارم با استقامت و بردباری زیاد فراق مرا تحمل کنی چرا که به خدا هدیه دادن ناراحتی ندارد. خواهران عزیزم،  مرا ببخشید. در فراق من ناراحت نباشید. شما خواهر شهید می­باشید. افتخار کنید که برادری در راه خدا و اسلام داده­اید. امیدوارم در برابر منافقین و دشمنان اسلام استقامت و پایداری کنید و در همه حال از هدف خود دفاع کنید. پدر و مادرمان را یاری نموده و نگذارید که رنج زیاد بکشند. برادران همسنگر و هم مدرسه­ای­ام، ای کاش در اینجا هم باهم بودیم. امیدوارم بعد از شهید شدن من کوشش و فعالیت خود را زیاد کنید. در کسب معارف اسلامی راغب باشید و به منافقین مجال فعالیت را ندهید. مرا حلال کنید و در دعاهایتان این بنده معصیت کار را فراموش نکنید. همیشه امام را دعا کنید. در دعاهای توسل وکمیل شرکت نمایید. نماز جمعه و نماز جماعت را فراموش نکنید وکوشش نمایید تا به درجه والای انسانیت یعنی تقوا برسید. مولایم می فرماید هرکه از خداوند پیروی کند از خشم مردم باک ندارد .پس هرگز در راه خدمت به اسلام ازپای ننشینید.

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۱۱:۴۷
حسین غفاری

حمید فرخی

شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ق.ظ

 

از کتاب براده های خورشید(تاریخ شفاهی گردان جندالله ارومیه)

به نقل از ناصر مهد قره باغ: 

دو تا از کمین­ها را با احتیاط کشیدیم عقب. عراق هم دنبال اینها آمد بالا. دم ورودی کانال میر اروج (میر اروج سیدرضایی از شهدای اهل خوی که در تاریخ 31 تیرماه 67 به شهادت رسید) را عراقی­ها گرفتند و شهیدش کردند. هوا داشت روشن می­شد. بعضی وقت­ها که بچه­ها این میر اروج را اذیت می­کردند؛ به جای واکنش  می­گفت من شهید می­شوم آن وقت دلت می­سوزد.

عراقی­ها ریختند توی کانال و درگیری رودررو شد. حمید به من گفت برو به سمت کانال. نباید کانال دست آنها باشد. قارداش هم به سمت جلوی ما آتش گشود. علی صدیقی هم کمک می­کرد. یکی دو نفر بسیجی با من آمد که از پایگاه­های بسیج شهری آمده بودند. درگیری در کانال با نارنجک انجام گرفت.

دیدم حمید فرخی تیمم کرد نماز بخواند. خواند و تمام شد و دستش را دراز کرد و گفت قول می­دهید تا آخرین قطره خونمان مثل مرد اینجا بجنگیم؟ گفتیم ما آمده­ایم بجنگیم دیگر. گفت نه می­خواهم ببینم هرکس که می­خواهد برود، برود. بقیه بمانند و مردانه جنگ کنند. ما هم دست­مان را گذاشتیم روی دستش، انگار که بیعت می­کنیم. گفتیم می­جنگیم. علی خرسندی، گلابعلی سلطانی، عین الله فرجی، مجید اسلامی و چند نفر از بچه­های سرباز کرمان هم بودند. یکی از این سربازهای کرمانی که اسمش یادم رفته، برگشت به حمید آقا گفت خداوند ما را زودتر از شما به شهادت برساند. چون شما فرمانده هستید و باید زنده بمانید. بعداً این سرباز تیر به سرش خورد. البته شهید نشد. گلوله از پشت چشم­هایش رد شده بود. به من می­گفت نگاه کن ببین چشم­هایم سرجایش هست؟ بیرون که نریخته؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۰ ، ۰۶:۵۶
حسین غفاری